شعــــر بـــــــاروني ...
بزن بارون که دیگه فرصتی نیست
برای زندگی دیگر دلی نیست
بزن بارون که دیگه باوری نیست
برای عشق و عاشق یاوری نیست
بزن بارون که دنیا شکل خونه
دلها درهم شکسته غرق خونه
بزن بارون که از انسان خبر نیست
دراین آبادی از ایمان خبر نیست
همه همرنگ و هم سودای بادند
برای خوب بودن دل ندارند
بزن بارون که باریدن ثوابه
بزن بارون که این درد ناعلاجه
بزن بارون که شاید مهر باشی
نشان مرهمی بر زخم باشی
بزن بارون که دیگه عاشقی نیست
برای مهرگشودن سفره ای نیست
بزن بارون که خونه غرق خوابه
تمام تار و پود این دنیا سرابه
بزن بارون که چون یک عشق باشی
به روی زخمها مرهم بپاشی
بزن بارون که دیگه فرصتی نیست
برای حرف زدن همصحبتی نیست
